غیرتشون کجاست؟!!!

کنار خیابان داشتم با ابراهیم صحبت می کردم

یهو دیدم صورتش سرخ شد.

رد نگاهش را دنبال کردم؛ دیدم چشمش خورده به یه زن بدحجاب کنار کیوسک تلفن

ابراهیم با ناراحتی رویش رو برگردوند

با ناراحتی گفت: غیرت شوهرش کجا رفته؟! غیرت پدرش کجا رفته؟! غیرت برادرش کجا رفته؟!

رو کرد به آسمون ، با حالی پریشان گفت: «خدایا! تو خودت شاهد باش 

ما حاضر نیستیم چنین صحنه های خلاف دینی رو توی این مملکت ببینیم

نکنه به خاطر اینها به ما هم غضب کنی و بلاهای خودت رو بر سر ما نازل کنی!»

                           خاطره ای از زندگی شهید ابراهیم امیر عباسی

                           منبع: کتاب ساکنان ملک اعظم 5، "منزل شهید امیرعباسی"، صفحه 23 

پیاده روی اربعین

 

پیاده‌روی اربعین نمونه بارز شور و شعور عاشقان کربلاست

Image result

چشات چقدر قشنگه !!!

 

از همسر شهید همت پرسیدند؛ چرا چشم های شهید همت زیبا است ؟

پاسخ داد: چون با آن چشم ها گناه نکرد.

شهید همت

آخ کمرم!

اکبر پسر فوق العاده شوخی بود

قبل از عملیات ازش پرسیدم:

در این لحظات آخر راستش را بگو چه آرزویی داری و از خدا چه می خواهی؟

گفت: با اخلاص بگویم؟

گفتم: با اخلاص بگو

گفت: از خدا دوازده فرزند پسر می خواهم تا از آنها یک دسته عملیاتی درست کنم

خودم هم فرمانده دسته شان باشم

شب عملیات آنها را ببرم در میدان مین ها رها کنم

بعد که همه یکی پس از دیگری شهید شدند بیایم پشت سیمهای خاردار خط

دستم را بگیرم کمرم و بگویم: آخ کمرم شکست!

                                  خاطره ای از زندگی شهید اکبر جمهوری

                                  منبع: کتاب فرنگ جبهه ، جلد سوم ( شوخ طبعی ها )

عمارهای امام ره ...

آیت الله مدنی به دستور امام خمینی ره شد امام جمعه تبریز

 

ایشون به محض گرفتن حکمشون به راننده گفتند: بریم تبریز!

 

راننده گفت: آقا ! الان که شب است !!!

 

آیت الله مدنی فرمودند:

 

می ترسم شب بمیرم و حکم امام ره را اجرا نکرده باشم

 

                           خاطره ای از زندگی شهید محراب آیت الله سید اسدالله مدنی

 

مهربانی ...

آخر همه میوه فروشی های بازار یه پیرمرد نحیف میوه می فروخت

بساط کوچک و میوه های لک دارش معلوم بود که خریداری ندارند

پیرمرد یک مشتری ثابت داشت و او شهید رجایی بود

محمد علی می گفت : میوه هایش برکت خدا هستند ، خوردنش لطفی دارد که نگو و نپرس.

به دوستانش می گفت : پیرمرد چند سر عائله دارد ، از او خرید کنید.

 

                              خاطره ای از زندگی رئیس جمهور شهید محمد علی رجایی

                              منبع: کتاب " خدا که هست " نوشته ی مجید تولایی

پیروان راستین مولا علی علیه السلام ...

هر وقت از جبهه بر می گشت به حفر چاه مشغول میشد
دستمزدش رو هم میداد به همسرش تا در غیابش راحت باشه
بعد از شهادتش تعداد زیادی ناشناس اومدند خونه مون
گریه می کردند و می گفتند حسین شب ها می رفته منزلشون
مشکلاتشون رو حل می کرده و به خانواده های نیازمند می رسیده ...


                           خاطره ای از زندگی طلبه ی شهید حسین سرمستی
                               منبع: کتاب بر خوشه خاطرات ، صفحه 25

ریشه اختلافات

استاد و مربی ما به آرزویش رسید

مدافع حرم؛ شهید حاج رحیم کابلی به دوستان شهیدش پیوست

همرنگ همرزمان ...

اهواز که بودیم مصطفی زخمی شد

هوا خیلی گرم بود و پای ایشون توی گچ

پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون می یومد

با این حال حاضر نبود کولر روشن کنند و می گفت:

چطور کولر روشن کنم وقتی بچه ها توی گرما می جنگند؟

مصطفی همون غذایی رو می خورد که همه می خوردند

                       خاطره ای از زندگی سردار شهید دکتر مصطفی چمران

                        منبع: کتاب نیمه پنهان ماه ، جلد 1 ، صفحه 42

احتکار...

http://s3.picofile.com/file/7590544622/shahid_baghai.jpg

یک حلب 17 کیلویی روغن خریده بودیم

به مجید گفتم روغن رو از بازار بیاره خونه

گغت: شما این همه روغن خریدید ، اونوقت از من می خواهید اون رو بر دوشم بذارم و بیارم؟

من از این کار عار دارم ، چرا می خواهید احتکار کنید؟

می نمی دونستم احتکار یعنی چی

گفتم: مادر! برا مصرف روزمره ی ماست

گفت: خب! دو کیلو ... سه کیلو ... ، نه 17 کیلو ...

امام خمینی (ره) فقط برا مصرف روزانه اش مواد خوراکی داره ، شما چرا؟!!!!

                                خاطره ای از زندگی سرلشکر شهید مجبد بقایی

                                منبع: کتاب تا چشمه ی بقا ، صفحه 29

سال نو مبارک

ساعت تحویل سال جاااااااااااااااای هموتون خالی

طلائیه عجب طلائیه

دعوتیم

 

مَثَل مقتل شهیدان مَثَل نماز را می ماند که انسان را از فحشا و منکر باز می دارد.

زیارت مقاتل شهیدان یک نوع جهاد است که جهاد اکبر ره آورد آن است.

زیارت شهیدان دلیل بر مناسبت بین زائر و صاحبان مزار است.

استادصمدی آملی

 

سلام

مسافر کربلای ایرانیم

دعوتید

فتح سنگر به سنگر

سلام به همسنگران گرامی

در صورتیکه در این سنگر ما رو پیدا نکردین!!

در سنگر تلگرام هستیم

09367539624

 

البته به اینجا سر میزنم و مطالب جدید گذاشته و پاسخ نظرات داده میشود

یاعلی

حضور حماسی

دهه فجر مبارک

 

پوستر دهه فجر


یک روز محمدرضا که خیلی ناراحت بود به من گفت:
" مادرجان! مرده شور این سلطنت را ببرد که من شاه و فرمانده کل قوا هستم
ولی بدون اطلاع من هواپیماهای مارا برده‌اند ویتنام! "

                                                                                      منبع: کتاب خاطرات ملکه پهلوی .ص387

برخيز كه فجر انقلاب است امروز

بيگانه ، خانه خراب است امروز

هر توطئه و نقشه كه دشمن بكشد

از لطف خدا نقش برآب است امروز

 

اين انقلاب ، بي نام خميني(ره) در هيچ جاي جهان شناخته شده نيست.  امام خامنه اي (حفظه الله)

برای ما که در تجملات غرق شدیم...!!!

 بعد از شهادت حسن رفتیم اتاقی که توی دزفول کرایه کرده بود

وسایل زندگی حسن توی اتاق یه موکت بود و چند تا پتو

چند تا لباس بچه گونه هم برای تنها بچه ی پنج ماهه اش

و تعدادی ظرف و وسائل جزئی و مایحتاج اولیه

دوستاش می گفتند: لااقل برا راحتی مهمونا یه قالی تهیه کن

آخر سر با اصرار زیاد دوستاش یه موکت برا پذیرایی از مهمونا خرید

                خاطره ای از زندگی سردار شهید حسن باقری " غلامحسین افشردی"

                راوی: سردار غلامعلی رشید

                منبع: کتاب برخوشه ی خاطرات ، صفحه 38

شیخ « نمر » کیست ؟

 

شیخ نمر

شیخ «نمر باقر النمر» ‌روحانی شیعی برجسته عربستانی، در سال 1379(ه.ق) در شهر «العوامیه» در استان «القطیف» در شرق عربستان در خانواده‌‌ای اهل علم و دین به دنیا آمد. وی تحصیلات مقدماتی خود را در همان شهر به پایان رساند و در سال 1400 (ه. ق) برای آشنایی بیشتر با انقلاب اسلامی ایران و تحصیلات حوزوی ابتدا به ایران مهاجرت کرد و در تهران در حوزه علمیه حضرت قائم(عجل‌ا‌‌‌لله‌فرجه‌الشریف) مشغول له تحصیل شد.
شیخ نمر پس از 10 سال تحصیل در این حوزه علمیه عازم سوریه شد و در حوزه علمیه حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) به تحصیل پرداخت...

ادامه نوشته

کریسمس مبارک

مادر شهید گفت: امروز فهمیدم که علی(علیه السلام) کیست.

مادر شهید گفت: آقا! حالا که منزل ما هستید، من می‌توانم جمله‌ای به شما عرض کنم؟

آقا گفت: بفرمایید، من آمدم این‌جا که حرف شما را بشنوم.

گفت: ما با شما از نظر فرهنگ دینی فاصله داریم، در روضه‌هایتان شرکت می‌کنیم، ولی خیلی مواقع داخل نمی‌آییم. روز شهادت امام حسین(علیه السلام)، روز عاشورا و تاسوعا به دسته‌های سینه‌زنی امام حسین(علیه السلام) شربت می‌دهیم. می‌آییم توی دسته‌هایتان می‌نشینیم، ظرف یک‌بارمصرف می‌گیریم، که شما مشکل خوردن نداشته باشید، چون ما توی ظرف آن‌ها آب نمی‌خوریم. توی مجالس شما شرکت می‌کنیم و بعضی از حرف‌ها را می‌شنویم. من تا الآن نمی‌فهمیدم بعضی چیزها را.

می‌گفتند: در دین شما بانویی ـ که دختر پیامبر عظیم‌الشأن اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) است ـ را بین درودیوار گذاشته‌اند، سینه‌اش را سوراخ کرده‌اند. میخ، مسمار به سینه‌اش خورده. نمی‌فهمیدم یعنی چی!؟ می‌گفتند: مسلمان‌ها یک رهبری داشتند به نام علی(علیه السلام). دستش را بستند و در سه دورة ۲۵ ساله، حکومتش را غصب کردند. نمی‌فهیمدم یعنی چی!!!؟ گفتند: در ۲۵ سالی که حکومتش غصب شده بود، شغلش این بود، آخر شب نان و خرما می‌گذاشت روی کولش می‌رفت خانه یتیم‌هایش. این را هم نمی‌فهمیدم.!!!!!

ولی امروز فهمیدم که علی(
علیه السلام)کیست

امروز با ورود شما به منزل‌مان، با این همه گرفتاری‌ای که دارید، وقت گذاشتید و به خانة منِ غیر دین خودتان تشریف آوردید. اُسقُف ما، کشیش محلة ما به خانة ما نیامده است، شما رهبر مسلمین‌ هستید. من فهمیدم علی(علیه السلام)که خانة یتیم‌هایش می‌رفت چه‌قدر بزرگ است.

(متن و عکس مربوط به هم نیست)